‼ «قدرتزاییِ ثروت» و «ثروتزاییِ قدرت»‼
‼ «قدرتزاییِ ثروت» و «ثروتزاییِ قدرت»‼
📙 اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف آلمانی در کتاب “انحطاط غرب” در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم از بحران تمدّن غربی سخن میگوید. او در این کتاب، نظام سرمایهسالار را نقد میکند؛ نظامی که در آن، پول در رقابتهای سیاسی دخیل است، انتخاباتها را میبرد و پشتصحنهی محافل قدرت را شکل میدهد. پشت صحنهی سیاست، محافل مالی هستند. احزاب و محافل مالی در کتاب فلسفه سیاسی برجسته میشوند. یعنی شما نگاه میکنید که در تمدّن غربی و نظامات غربی، پول نقش اساسی در سیاست و انتخابات پیدا میکند. جایگاه پول بسیار قوی میشود؛ با پول، افراد جابهجا میشوند، مقامات جابهجا میشوند، پستها تغییر میکنند. این تغییرات و تحولات در سایهی پول و جریان سرمایهداری رخ میدهد.
❌ لذا «قدرتزاییِ ثروت» و «ثروتزاییِ قدرت» دو بُعد از ابعاد نظام غربی است؛ بدین معنا که قدرت، ثروت ایجاد میکند و ثروت نیز قدرت میآفریند. یعنی چیزی به نام پیوند قدرت و ثروت شکل میگیرد؛ پیوندی که نظامهای سیاسی را به فساد میکشاند. به میزانی که در یک نظام سیاسی، این پیوند میان قدرت و ثروت قویتر باشد، فساد نیز بیشتر است؛ و به همان اندازه که این پیوند کمرنگتر شود، سلامت نظام سیاسی افزایش مییابد.
📚 در همان کتاب انحطاط غرب، که بخشی از آن با عنوان فلسفه سیاست در ایران چاپ شده، علت اصلی انحطاط را همین وضعیت غیراخلاقی میداند. وقتی خدا در خلقت وجود نداشته باشد و در جامعه نیز حضور نداشته باشد، به قول داستایوفسکی، «هر چیزی مجاز است». این اباحهگری از کجا میآید؟ از حذف خدا از زندگی انسان. قبلاً «ای خدای بزرگ»، تو برای ما تعیین تکلیف میکردی؛ اما حالا، بعد از رنسانس و ظهور تجدد، انسان میگوید: «خواهش میکنیم دیگر پایت را از کلیسا بیرون نگذار، فقط همانجا برای ما حکم کن، آن هم فقط روز یکشنبه!» بقیهی روزها مال بشر است، نه خالق.
📕 فرانتس فانون نویسنده کتاب “دوزخیان زمین” میگوید: ما نباید به دنبال بازسازی اروپای جدید باشیم، اروپایی که به نام حقوق بشر، انسان را میکشد. بلکه باید حرف تازه، طرح تازه و انسان تازهای بسازیم. این سخن از دههی ۶۰ تا ۱۹۷۹ (سال وقوع انقلاب اسلامی) امتداد دارد؛ و بروز انقلاب اسلامی، در واقع نماد همان «فکر نو و طرح نو و انسان نو» است. انقلاب اسلامی حرکتی بود بیرون از چارچوب تمدّن غربی؛ حرکتی با حرفی تازه، چون دقیقاً بر خلاف بنیادهای فکری غرب جدید شکل گرفت. تمدّن غرب جدید بر سکولاریسم، بریدگی از آسمان، وحی و معنویت استوار است؛ سیاستش مبتنی بر اخلاق نیست و از اخلاق جداست، بر اساس تفکر ماکیاولی اداره میشود. اما انقلاب اسلامی برعکسِ آن است: انقلابی به نام خدا، مبتنی بر دین و در پی تحقق احکام الهی، در زمانی که دین در جهان یا بهوسیلهی شرق و مارکسیستها «افیون تودهها» نامیده میشد، یا در غرب به حوزهی خصوصی رانده شده بود.
👌 در چنین زمانی، وقتی دین وارد عرصه میشود و از حاشیه به متن سیاست میآید، نقشآفرینی میکند و دیگر تماشاچی و بیتفاوت نیست؛ بلکه در عرصههای سیاست، حکومت، فرهنگ و اقتصاد حضور فعال دارد و داعیهی تغییر در فضای مدیریت جهان را مطرح میکند. دین در این نگاه، داعیهی تغییر در فرهنگ، اقتصاد و سیاست را دارد. از همین رو، نمیتواند آن را تحمل کند و در برابرش مقاومت میکند. از ابتدای انقلاب تاکنون، حرکتهای گوناگونی علیه انقلاب شکل گرفته تا «اسلامزدایی» و «دینزدایی» از جامعه صورت گیرد و نسخه انقلاب اسلامی، که نسخهای کارآمد است، تحقق نیابد. اگر این نسخه بهدرستی اجرا شود، پیام روشنی برای جهان دارد؛ به همین دلیل تلاش میشود این نسخه ناکارآمد جلوه داده شود.
📛 آنان از راههای مختلف سعی میکنند این الگو را ناکارآمد نشان دهند، زیرا اگر انقلاب اسلامی به عنوان الگویی موفق شناخته شود، میتواند مورد تقلید و پیروی ملّتهای دیگر قرار گیرد. از این رو، برای ناکارآمدسازی، انهدام، تحریف و استحاله آن کوشش میکنند. ماهیت این درگیری، ظاهری نیست؛ ماهیتی باطنی، ماهوی و ریشهای دارد. این نبرد، نبرد حق و باطل است؛ جنگی میان حقیقت و باطل که تا نابودی باطل ادامه خواهد داشت.